انجمن داستان نویسی بیان

بایگانی
آخرین مطالب

شش ماه از قضیه قتل هایی که در کمپانی اتفاق افتاده بودند میگذرد
ولی هنوز خبری از قاتل نیست حتی دیگر نامه هم نمی نویسد!!
دو سال بعد یعنی در اوایل پاییز ۱۸۹۷ وقتی که هلمز کنار شومینه گرم پلاک ۲۲۱ بی نشسته بود و رادیو ای که تازه خریده بود را با فرکاتس های مختلف امتحان میکرد.
هلمز رادیو را روی یکی از فرکانس های لندن تنظیم کرد
صدای دو نفر اقا آمد
آنها مجری برنامه رادیویی مخصوص عصر گاهی لندن بودند که داشت میگفت:
*وضعیت اروپا هنوز اشفتست و المان ارتش بزرگی رو داره جمع میکنه و برای جنگ اماده میشه*
آن مجری دیگری که معلوم بود کمی چاق است هم گفت:
*از اطلاعات روز بگذریم
حالا به بخش صدای بینندگان که به ما تلفن میکنند میرسیم!
اولین تلفن از خانم*
اما هلمز صدای رادیو را بست...
رو به او کردم و گفتم:
《چرا خاموشش کردی داشتم گوش میدادم》
۵ دقیقه بعد دوباره روشن کرد اما هنوز ان زن داشت از رادیو انتقاد میکرد!
او آنقدر انتقاد کرد که هلمز رو به من کرد و اهی کشید و برگشت
ولی یک دفعه صدای خراشیده کسی از بلندگو رادیو امد!!:
*مرد ناشناس:منو که میشناسین؟*
*هرد مجری با تعحب جواب منفی میدهند و هویت اورا میپرسند!*
*مرد ناشناس:من زدویاک هستم *
برنامه از طرف استدیو رادیو قطع شده بود و صدای دلخراش رادیو همه جای ساختمان را گرفته بود!
رادیو را خاموش کردم و گفتم:
*این چرندیات چیه میذارن؟پول مونو هدر دادیم!*
هلمز به شعله های شومینه خیره شده لود و هیچ چیزی نمیگفت!
صدای کالسکه از بیرون می آمد
از پنجره به خیابان نگاه کردم و کالسکه اسکاتلند یارد را دیدم که جلوی در ما نگه داشت و بازرسی بلند قد از آن پیاده شد!
بازرس در اتاق هلمز را میزند و هلمز در را باز میکند
هلمز:《اوه ، گرگسن خیلی وقت بود که ندیده بودمت کجا بودی؟!!》
گرگسن: 《هلمز چه پیر شدی ، اره رفته بودم فرانسه تا روی گروه زیر زمینی تحقیق کنم!》
هلمز:《بیا بشین بازرس ، واتسون نوشیدنی به بازرسمون تعارف کن.
چی شده که اومدی اینجا بازرس؟! 》
گرگسن:《یه هفته ای هست که از فرانسه برگشتم. که امروز صبح بهم گزارش کردن که یک مرد روی عرشه کشتی نواتیک پیدا شده که با تفنگ به مغزش شلیک کرده!》
هلمز:《گرگسن اسکاتلند یارد کودن بازم کودن تر شده؟! این که خیلی سادست یه مرد خودکشی کرده》
گرگسن:《اما هلمز...》
هلمز:《اماده بشید میریم صحنه جرم،امیدوارم همه چی رو خراب نکرده باشین!》

              یک ونیم ساعت بعد

وقتی اقای هلمز و گرگسن به مکان جرم روی عرشه کشتی نواتیک رسیدند مردی را دیدیم که از سمت راست به او شلیک شده بود و اسلحه نیز در دست راست اوبود.
هلمز مشغول گشتن جسد بود که یک تکه کاغذ پیدا کرد. روی کاغذ علامتی درج شده بود که شبیه نشان روی دوربین اسلحه های تک تیرندازی بود که باسنجاق روی لباس مقتول زده بودند!
هلمز رو به گرگسن میکند و میگوید: قاتل خیلی حرفه ای هست چون هیچ سرنخی به جا نذاشته و تنها کار اینه که باید منتظر تماس قاتل باشیم.
آقای هلمز و گرگسن سوار کالسکه میشوند و به اسکاتلند یارد میروند.
وقتی هلمز و دیگر کاراگاهان مشغول صحبت با یکدیگر بودند
ناگهان سربازی وارد میشود و یک نامه میاورد و میگوید:
قربان این نامه الان از یک فرد ناشناس رسید که علامت قاتل فرانک(مرد روی عرشه) روی آن درج شده!
گرگسن و دیگر کاراگاهان با هیجان نامه را باز میکنند و با کمال تعجب اورا نگاه میکنند.
چون این نامه رمزی بود و شکستن رمز هم کار سختی بود
هلمز روبه کاراگاهان اسکاتلند یارد میکند و میگوید:
من دوستی دارم که میتواند این رمز را بشکند.
سپس این جمله را میگوید ؛ نامه را میگیرد و از ساختمان خارج میشود و ...
منتظر ادامه داستان باشید!






پ.ن : درسته این داستان تخیلی هستش و کاراگاه هولمز واقعا وجود نداشته اما زودیاک وجود داشه
پس بعضی از شخصیت ها واقعی و بعضی دیگر تخیلی هستند!

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۵۳
Sherlock Holmes

قضیه از بهار سال ۱۸۹۵ وقتی که ادوارد پسر یکی از اعضای هیئت مدیره کمپانی هند شرقی برای بازدید به یکی از شهر ها در هند رفته بود شب وقتی برای استراحت به اقامتگاه سیار خود رفت چند ساعت بعد سربازان خواب الودش صدای فریادی را شنیدند.


آنها با عجله به سوی چادر ادوارد دویدند و جسد او که از ناحیه گردن چاقو خورده بود را پیش پدرش در بنگال بردند

قاتل یک نامه به جیب ادوارد گذاشته بود اما هیچ یک از رمزنگاران موفق به شکستن این رمز نشدند

این واقعه پس از مدتی به فراموشی سپرده شد

تا بهار سال ۱۸۹۶ یعنی یک سال بعد از این واقعه که نوه یکی دیگر از هیئت مدیره در حال بازدید از یکی از شهر های اطراف بنگال مورد اصابت گلوله قرار گرفت.

سربازان کمپانی بعد از جستجوی بسیار منطقه یک نامه از نامه ای که یک سال پیش در جیب سرهنگ ادوارد یافته بودند بود!!

اعضای هیئت مدیره این بار قضیه را جدی گرفتند.انها پس از صحبت هایی تصمیم گرفتند که یک کاراگاه را برای یافتن این قاتل استخدام کنند!

انها مستقیم به سراغ بهترین کاراگاه بریتانیا یعنی کاراگاه هلمز !

یکی از اعضای دیگر هیئت مدیره آقای نیکسون نامه ای را که قاتل برای هردو مقتول گذاشته بود را به آقای هلمز داد!

هلمز نامه هارا باز کرد و متوجه شد که هردو این نامه های یکی هستند:

uyari  

resim
هلمز رو به اقای نیکسون کرد و گفت


پرونده جالبیه بزودی حلش میکنم 

هلمز توانست پس از چند ساعت تلاش رمز را بشکند که میشود 
North

او از معنی این کلمه ایرلند شمالی را حدس میزند وفردا به انجا میرود!

 

 

 

این داستان تخیلی میباشد!

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۴۴
Sherlock Holmes